قوله تعالى: و هو الذی أنْشأ جنات معْروشات الایة دیده‏اى باید پاک، از غشاوت غیبت نجات یافته، و از سرمه توحید مددى تمام یافته، تا نظاره اسرار صنایع ربوبیت در عالم خلقیت از وى درست آید، و آن آثار رحمت و آیات و رایات قدرت و دلالات و امارات حکمت بیند درین باغ و بستان، و انواع و الوان درختان، تا در هر جز وى از اجزاء مخلوقات و مقدورات صد هزار صنایع و بدایع و ودایع بیند نهاده، که یکى بیکى نماند.


سهلها معطر، بحرها معنبر، خاکها منور، باغها مزخرف، گلها ملون. یکى سرخ چون چون خون دل مشتاقان، یکى زرد چون روى زاهدان، یکى سپید چون دل مومنان، یکى لعل چون جان عاشقان. این همه تأثیر یک نظر حق است که هر سال یک بار بزمین نگرد. چون از آن یک نظر این همه عجائب و لطائف پدید آید، از سیصد و شصت نظر بدل دوستان گویى چه اثر نماید، و چه اعجوبه و چه لطیفه پدید آرد! و آتوا حقه یوْم حصاده بندگان را میگوید که حق این نعمت بشناسید، و بشکر آن قیام نمائید، و با درویشان مواسات کنید، تا نعمت بماند، و درویش بیاساید، و دوستى حق شما را حاصل شود. به داود وحى آمد که: یا داود! خواهى که بمن نزدیک شوى، و ترا بدوست گیرم، رو درویشان را باز جوى، شکستگان را بنواز، و بایشان تقرب کن، بلقمه‏اى نان، بشربتى آب، تا ایشان ترا دوست دارند، و بدل خود راه دهند. اى داود! من بر دل ایشان اطلاع کنم، هر که را در دل ایشان بینم، او را بدست خود گیرم.


و لا تسْرفوا إنه لا یحب الْمسْرفین بر ذوق جوانمردان طریقت اسراف آنست که حظ نفس در آن است و گرچه حبه‏اى بود یا ذره‏اى. بموسى وحى آمد که یا موسى! خواهى که همه آن رود که مراد تو بود، حظ نفس خود در باقى کن، و مراد خود فداء مراد ازلى کن. تو بنده‏اى و بنده را مراد نیست، و حظ خود دیدن سیرت جوانمردان نیست، و از خود باز رستن جز کار صدیقان نیست:


تا با تو تویى ترا به خود ره ندهند


چون بى‏تو شدى زدیده بیرون ننهند.

و من الْأنْعام حمولة و فرْشا این باز نعمتى دیگر است، و بر بندگان‏ منتى دیگر، که شما را نه خود باغ و بستان و انواع درختان و میوه‏هاى الوان آفریدم و ساختم، که چهار پایان و جانوران را هم آفریدم، و شما را مسخر کردم، و منافع شما در آن نهادم، چنان که جایها در قرآن از آن منافع خبر داد، و منت نهاد، گفت: و ذللْناها لهمْ فمنْها رکوبهمْ و منْها یأْکلون، و لهمْ فیها منافع و مشارب، و الْأنْعام خلقها لکمْ فیها دفْ‏ء و منافع و منْها تأْکلون، و لکمْ فیها الایة. جاى دیگر گفت: لترْکبوها و زینة گفتا: و نه خود حیوانات شما را مسخر کردم، که جمادات هم مسخر شما کردم: و سخر لکم اللیْل و النهار و الشمْس و الْقمر و النجوم مسخرات بأمْره. آن گه در افضال و انعام بیفزود، و همه فراهم گرفت و گفت: هر چه محدثات است و مخلوقات در آسمان و زمین، شما را مسخر کردم: و سخر لکمْ ما فی السماوات و ما فی الْأرْض جمیعا منْه. این از بهر آنست که من خداوندى بى‏نیازم، بهیچ چیز و بهیچ کس حاجت و نیاز ندارم. هر چه آفریدم براى بندگان و رهیگان آفریدم: هو الذی خلق لکمْ ما فی الْأرْض جمیعا. بنده من! این همه نعمت و نواخت از ما بین، و شکر از ما کن. فضل ما بین نه فعل خود. عون ما بین نه جهد خود. نعمت ما بطاعت ما بکاردار، و شیطان را خوار دار، که او ترا دشمن است و راهزن.


اینست که رب العزة گفت: کلوا مما رزقکم الله و لا تتبعوا خطوات الشیْطان إنه لکمْ عدو مبین آن گه پس ازین آیت لختى نعمتهاى خود بتفصیل یاد کرد، و محرمات و محللات از هم جدا کرد، و هر یکى را گروهى نامزد کرد، که ایشان را آن روزى کرد: طیبات حلال مومنان پاک را، و خبیثات حرام دشمنان ناپاک را: الطیبات للطیبین و الْخبیثات للْخبیثین. آن گه هر دو را حوالت با صفت خود کرد، و درین آیت اشارت کرد که: فقلْ ربکمْ ذو رحْمة واسعة و لا یرد بأْسه عن الْقوْم الْمجْرمین. گفت: ما را هم رحمت است و هم بأس و شدت. رحمت از مومنان دریغ نیست، و بأس و شدت از دشمنان دور نیست. روزى پاک مومنانرا برحمت ما است، و رزق خبیث دشمنان را از نقمت ما است، و ما آن کنیم که خود خواهیم، کس را بر حکم ما اعتراض نه، و بر صنع ما چون و چرا نه.


آنچه کنیم بحجت خداوندى و کردگارى و جبارى کنیم، که حجت بالغه بحقیقت ما را است، و حکم روان و عزت بیکران ما را سزا است. اینست که گفت جل جلاله: قلْ فلله الْحجة الْبالغة فلوْ شاء لهداکمْ أجْمعین قال النصر ابادى: الخلق کلهم منعهم شدة الحاجة عن معانى رویة الحجة، و لو سقط عنهم الحاجات، لکشف لهم براهین الحجة، و قال: رویة الحاجة حسنة، و رویة الحجة احسن منها.